اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
و گر که از دل من روح تو خبر دارد
مزن به سینه ی من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد
اگر چه خواهر تو بی بضاعت است اما
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد
یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم
که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد
که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذره ای غمت از روی سینه بر دارد
و من تعجب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان نه چرا دگر دارد
برای نجمه و لیلا اگر نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار اگر دارد؟
حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا پس نگو خطر دارد
حامد خاکی
**************************
هاجر کرب و بلایم یا حسین
این دو نذری منایم یا حسین
این دو اسماعیل من قربانی ات
تو مکن محرومم از مهمانی ات
این قدر بازی مکن با جان من
نذر خون اکبرت طفلان من
هدیه آوردم برایت یا حسین
هستی زینب فدایت یا حسین
دو علمدار دلیر آورده ام
یا اخا دو بچه شیر آورده ام
بال های جعفر آوردم حسین
بازوان حیدر آوردم حسین
تا شوم در نزد زهرا رو سفید
رخصتی ده که شوم ام الشهید
غم مخور گریان این گل ها شوم
تازه مثل نجمه و لیلا شوم
غم ندارم این دو گل پرپر شوند
پیش مرگان علی اصغر شوند
دوست دارم یا اخا این بچه ها
در پی ات باشند روی نیزه ها
رضا رسول زاده
**************************
عجیب نیست زنی اشک را بخشکاند
صبوری اش جگر کوه را بلرزاند
در التهاب وداعی که بازگشت نداشت
زمین حادثه را دور سر بگرداند
بغل کند پسرش را زلال و آینه وار
درون کالبدش عشق را بتاباند
غرور نبض زند از نوک سرانگشتی
که میل سرمه به پلک پسر بلغزاند
سلام ای زن نستوه! هاله ی اندوه!
چگونه شعر کنار تو پر بیفشاند؟
چگونه واژه به تقدیس تو برآید، تا
به بیکرانه ی دنیا تو را بهماند؟
کدام واژه تو را سرکشد عزیز دلم
که هرم داغ تو آن واژه را نسوزاند؟
رسیده است برادر، ز خیمه بیرون آی!
نمی تواند از این درد، سر بچرخاند
گرفته روی دو دستش ستاره های تو را
و دشمن آمده تا کف زند، بشوراند
نسیم حلقه زده لای زلف خون آلود
که باز کاکل داماد را برقصاند
چه سخت بود زنی اشک را بخشکاند!
صبوری اش جگر کوه را بلرزاند!
پروانه نجاتی
**************************
کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم
باز هم باعث خشنودی مادر بشویم
نکند دیر شود لحظه ی پرواز از خاک
کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم
پس بگیرید ز ما منصب سرداری را
قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم
آبرویی که خدا داده به ما می ریزد
اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم
قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا
زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم
محسن مهدوی
**************************
زینب گرفت دست دو فرزند نازنین
می سود رویِ خویش به پای امام دین
گفت ای فدای اكبر ِ تو جانِ صد چو آن
گفت ای نثار اصغر ِ تو جانِ صد چو این
"عون" و "محمد" آمده از بَهر ِ عونِ تو
فرمای تا رَوَند به میدان اهل كین
فرمود: كودكند و ندارند حرب را...
...طاقت علی الخصوص كه با لشگری چنین
طفلان ز بیم جان نسپردن به راهِ شاه
گه سر بر آسمان و گهی چشم بر زمین
گشت التماسِ مادرشان عاقبت قبول
پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین
این یك، پیِ قتال دوانید از یسار
و آن یك، پیِ جدال بر انگیخت از یمین
بر این یكی ز حیدر كرّار مرحبا
بر آن دگر ز جعفر طیّار آفرین
گشتند كشته هر دو برادر به زیر تیغ
شه را نماند جز علی اصغر كسی معین
سروش اصفهانی
**************************
این دو فرزندان بنت الحیدرند
وارث رزم علی اکبرند
هست خون شیر در رگ هایشان
هم دلیرند این دو هم نام آورند
زور بازوشان به حیدر رفته است
در نبرد تیغ و نیزه محشرند
در رجز خواندن چو زهرا می شوند
آبروی دشمنان را می برند
زینب آن ها را حسینی کرده است
درس های معرفت را از برند
در پی اذن حسینند این دو طفل
لاجرم محتاج اسم مادرند
تا که افتادند زیر دست و پا
تازه فهمیدم ز خاک کوثرند
الگوی هر دو حسین بن علی ست
شاهد من هست این که بی سرند
امیر عطاءاللهی
**************************
بغض نگاه خسته تان، ای مسیح من
مانند سنگ؛ شیشه ی قلب مرا شكست
دار و ندار زندگیم نذر خنده ات
غصه نخور، كه ارتش زینب هنوز هست
**
در راه پاسداری آیین كردگار
عمریست در كنار شما ایستاده ام
این بچه های دست گلم را ز كودكی
من با وضو و حبّ شما شیر داده ام
**
سر مست باده های طهورایی توأند
شمشیرِ دستِ هر دو شان تیز و صیقلی است
پروانه وار منتظر اذنِ رفتنند
رمز شروع حمله شان ذكر یا علیست
**
ای پادشاه - تا تو رضایت دهی- ببین
سر بند یا علی به سر خویش بسته اند
بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند
چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند
**
عباس گفته: خواهرمن! مرحبا به تو
این مردهای كوچك تو، شیر شرزه اند
مبهوت سبك جنگ و رجزهایشان شدم
شاگردهای اول پرتاب نیزه اند
**
گفتم به بچه های عزیزم كه تا ابد
غمگین زخم سینه ی یك یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیت تلافی سیلی مادرم
**
در آزمون صبر و محن، مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر كرامت من دست حق نوشت
ای دختر شهید، شدی مادر شهید
وحید قاسمی
**************************
حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد
آسمانم همه ابری است، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد
حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی
مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم
نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم
دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم
هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند
در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند
هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند
حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم
طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم
این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند
پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند
یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند
سعید توفیقی
**************************
چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان
میان هلهله ی قاتلانتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان
چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان
چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان
ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان
شکسته آمدم این جا شکسته تر شده ام
نشسته ام من شرمنده در برابرتان
خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان
میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان
و پیش ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان
حسن لطفی
**************************
اینان کم از دو لاله احمر که نیستند
از یاوران خوب تو کمتر که نیستند
هر چند نور چشم من اما عزیز تر....
....از حنجر بریده اصغر که نیستند
هر چند سرو قامت آنها قیامت است
هرگز به دل ربایی اکبر که نیستند
گیرم شهید گشته، فدای تو می شوند
در کربلا سیاهی لشگر که نیستند
با آنچه مادر از سفر شام گفته بود
در پیج و تاب و حادثه، بهتر که نسیتند
احرامیان پور
**************************
رسیده نوبتمان، باید امتحان بدهیم
خدا كند بگذارد خودی نشان بدهیم
رسیده وقت نماز رشادت و مردی
نمی شود كه من و تو فقط اذان بدهیم
اگر كه داد دوباره جواب سر بالا
بگو چگونه جوابی به این و آن بدهیم؟
بیا كه عهد ببندیم و قول مردانه
به هم دهیم كه قبل از حسین، جان بدهیم
به حاجت دل خود می رسیم اگر او را
قسم به پهلوی بانوی قد كمان بدهیم
بخند و غصه نخور، چون به قلبم افتاده
اجازه می دهد آخر خودی نشان بدهیم
**************************
بالی گشوده است و چنان پیش می رود
کز حد کودکانه خود بیش می رود
اصلاً عجیب نیست که غوغا به پا کند
آری حلال زاده به داییش می رود
موج حماسه است که در قلب دشمنش
با هر قدم تلاطم تشویش می رود
مادر دلش گرفته از این خاک کوفه وار
از بس که او شبیه علی پیش می رود
لبخند بر لبش، تن او غرق خون شده
امضا شده است برگ رهاییش ...می رود
سید محمد رضا شرافت
**************************
تا صوت قرآن از لب آن ها می آید
كفر تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های كوفه در فكر فرارند
دارد سپاه زینب كبری می آید
سد سپاه كفر را در هم شكستند
تكبیرهای حضرت سقا می آید
انگار كه زخم فدك سر باز كرده
از هر طرف فریاد یا زهرا می آید
خون علی گویان عالم را بریزید
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید
آداب جنگ كربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید
ای نیزه داران، نیزه هاتان را مكوبید
روز مبادا،عصر عاشورا می آید
خون گلوشان خاك را بی آبرو كرد
آسیمه سر با طشت خود یحیی می آید
ای تیغ های كند،با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟
این اولین باریست كه از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید
زینب بیا از خیمه ها بیرون، كه تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید
وحید قاسمی
**************************
دو سوارند چنان شیر ژیان یال به یال
دو عقابی که گشودند به میدان پر و بال
چشم ها زهر در آن، تیغ دو ابرو برّان
صف مژگان چه سپاهی است به هنگام قتال
آن یکی گفت که من فارس حیدر نصبم
دیگری گفت منم وارث جعفر به جدال
پیر لبخند زنان کرد نظر بر ساقی
ز تماشای دو سرمست تمنای وصال
تیغ تکبیر کشیدند یکایک به نبرد
در بدر و اُحد باز اذان داد بلال
وقت تکثیر مه هاشمیان در آفاق
آسمان دید به رخسار دو مه چهار هلال
آفرین بر شرف شیر زن کرب و بلا
شیر خود را به دو شیرش به کجا کرد حلال
حودجی آمده از عرش به دامان زمین
بانوی آینه ها کرد نزول اجلال
محمل مادرشان از دو طرف شد روشن
کس ندیدست به دیدار دو مه استهلال
اجرا شده توسط حاج سعيد حداديان
**************************
دوباره در دل من خیمهی عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمهها نزنید
شکستهتر ز منِ پیر دیگر این جا نیست
مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید
برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه این که دو بیکس، دو تشنه را نزنید
که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزهها نزنید
حسن لطفی
**************************
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزهات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست
خون را بیا به دست دو قربانیام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمیکنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
محمد سهرابی
**************************
هجران گرفته دور و برم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟
دارد سرت برای چه آماده می شود؟
پس آفریده اند سرم را برای چه؟
زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟
من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟
از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟
باشد نمی روند، ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟
لطيفيان
**************************
قامت كمان كند كه دو تا تیر آخرش
یك دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشكرش
این دو ز كودكی فقط آیینه دیدهاند
آیینهای كه آه نسازد مكدرش
واحیرتا كه این دو جوانان زینباند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟
با جان و دل دو پاره جگر وقف می كند
یك پاره جای خویش و یكی جای همسرش
یك دست، گرم اشك گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تكیه گاه اهل حرم بود و كوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا كه خدا نكرده مبادا برادرش...
***
زینب همان شكوه كه ناموس غیرت است
زینب كه در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان كه فاطمه از هر نظر شده است
از بس كه رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان كه زینت بابای خویش بود
در كربلا شدند پسرهاش زیورش
شاعر : ؟؟؟
**************************
کودکانی عاشق و دلداده پروردم حسین
تا جوان گشتند قربان تو آوردم حسین
شیرشان دادم که شیر کربلای تو شوند
هر دو را نذر علی اکبرت کردم حسین
گر چه نا قابل ترین هدیه دو طفل زینبند
اذن تو درمان بود بر قلب پر دردم حسین
داغ این دو پیش مظلومی تو هیچ است هیچ
من پریشان تو بین قوم نا مردم حسین
کودکانم جای خود گر رخصتی بر من دهی
سینه و پهلو سپر دور تو می گردم حسین
غیرت این دو ز جنس غیرت سقای توست
هر دو را رزمنده ی راه تو پروردم حسین
در وجود این دو صبر و طاقت این درد نیست
بنگرند از کینه نیلی چهره ی زردم حسین
جواد حیدری
**************************
منم زینب که در کوی محبت منزلی دارم
در این منزل خدایا من حق آب و گلی دارم
برادر جان بیا لطف کن و مشکن دل زینب
که با دل با تو دلبر تا که هستم محفلی دارم
ملاقات خدا رفتن گرامی هدیه می خواهد
گران قدری ولی من هدیه ی نا قابلی دارم
برادر کن قبول از خواهر خود این دو قربانی
کز این دریای خون من هم امید ساحلی دارم
علیّ اکبرت رفت و شد از دست نبی سیراب
تو دلبند مرا سیراب کن من هم دلی دارم
سر موئی نگردد کم ز داغ آن دو از صبرم
بده حکم شهادت را که صبر کاملی دارم
جواد حیدری
**************************
زینب آمد دست طفلانش به دست
کز تو ام با آنچه ام در دست است
این دو از بهر فنا آماده اند
دو غلام تو، نه خواهر زاده اند
دستشان از کار چون کوتاه شد
ناله شان تیری به قلب شاه شد
در بر آن دو بی روان پیکر گرفت
وآن دو بی جان را چو جان در بر گرفت
در حرم آورد و بنهاد و نشست
هر که بُد از مرد و زن از جای جست
غیر زینب کز مصیبت صبر کرد
مُرد امّا خیمه بر خود قبر کرد
نامد از خیمه در آن ساعت برون
تا نگردد محنت آن شه فزون
طلوعی گیلانی
موضوعات مرتبط: شب چهارم محرم
برچسبها: اشعار شب چهارم محرم - طفلان زينب(س)